از کوچه پس کوچه ها به خیابان معدنی رسیدم. پیاده رو شلوغ بود و من از کنار ماشین های پارک شده کنار خیابان رد می شدم که متوجه ندای "آقا آقا" شدم. برگشتم. پسرکی در راننده را باز کرده بود و به شدت گریه می کرد. میان گریه گفت بابام رفته و نیومده. پیش خودم گفتم شاید اتفاقی برای پدرش فتاده. آمدم سمتش که ناگهان ماشین راه افتاد. سریع پدال ترمز را فشار دادم و نشستم پشت فرمان. دستی بالا نبود. 

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

قرارگاه جهادی فاطمیه دیجی مارکتر پیوند های من فیلمووین Brian Michael آموزش کامپیوتر و نرم افزار های آفیس. مقاله های آموزشی بک لینک و افزایش رتبه وب سایت در گوگل بیستُ دو بلاگ